مازندران و شاهنامه،چرا در شاهنامه، مازندران سرزميني ناايراني است؟

کوش نامه Koosh-Nameh

درباره متون حماسي و اساطير ايران و جهان و همه‌ی کسانی که به فرهنگ و ادب ایران زمین خدمت کرده و می کنند.

مازندران و شاهنامه،چرا در شاهنامه، مازندران سرزميني ناايراني است؟

پاسخي براي يك پرسش
پانزده ساله بودم كه نخست‌بار داستان رفتن كاووس را به مازندران در شاهنامه خواندم و از آن سخت در شگفت شدم. زيرا كه مازندران زادگاه و زيستگاه نياكان من است و من آن سرزمين و مردم آريايي‌نژادش را مي‌شناختم و برخي سخنان فردوسي را درباره‌ي آن‌ها با شناسايي و آگاهي خود سازگار نمي‌يافتم. از آن پس هر بار كه اين داستان را مي‌خواندم، با خود مي‌گفتم كه چهره و اندام و نژاد، گويش و فولكلور، جشن‌ها و آيين‌هاي مازندرانيان همه ايراني است. پس چرا فردوسي با آن شور ايران‌پرستي، از آنان چنين سخن گفته و سرزمين زيبا و خرم‌شان را جايگاه ديوان و جادوگران و جدا از ايران شمرده است؟ تا آن كه در دانشگاه تهران به فراگرفتن دانش پرداختم و توانستم اين پرسش را با تني چند از استادان درميان بگذارم. آنان‌ هيچ‌يك پاسخي كه مرا خشنود و خرسند كند، نداشتند.
مي‌دانستم كه اين‌جا رازي نهفته است. از اين‌رو از يافتن پاسخ براي پرسش خود بازنايستادم و بر آن شدم كه با سرمايه‌ي اندكي كه از دانش به‌دست آورده بودم و آشنايي ناچيزي كه با روش‌هاي پژوهش در تاريخ پيدا كرده بودم، به تنهايي به بررسي پردازم و آن‌چه را كه درباره‌ي مازندران و مازندرانيان در نوشته‌هاي گوناگون آمده است، فراهم آورم. چنين كردم و ديري نگذشت كه پاسخ درست را براي پرسش خويش يافتم.

مازندراني كه سام و كاووس و رستم به آن‌جا رفته‌اند، تبرستان نيست
مازندراني كه در شاهنامه از رفتن سام و كي‌كاووس و رستم به آن سخن رفته است، تبرستان، يعني مازندران كنوني، نيست. اين سخن چنان كه ديده خواهد شد، تازگي ندارد و من نمونه‌هاي زير را براي آن فراهم آورده‌ام:
-‌ وصف‌هايي كه در شاهنامه از مازندران شده است، گاهي مازندران كنوني و گاهي سرزميني را با ويژگي‌هاي ديگر نشان مي‌دهد. آن‌جا كه رامشگر مازندراني براي كي‌كاووس سرود مازندراني مي‌خواند و در آن نيكويي‌هاي مازندران را برمي‌شمارد، گويي كه مازندران كنوني وصف شده است؛ اما در چگونگي راهي كه به گفته‌ي «اولاد» بايد «رستم» براي رسيدن به كي‌كاووس بپيمايد و وصفي كه او از آن سرزمين مي‌كند، همانندي با مازندران كنوني نمي‌توان يافت:
به شهري كجا نرم‌پايان بدند/ سواران پولادخايان بدند
كسي را كه بيني تو پاي از دوال/ لقب‌شان چنين بود بسيار سال
بدان شهر بد شاه مازندران/ هم آن‌جا دليران و گندآوران
 -‌ در شاهنامه، آن‌جا كه منوچهر در مازندران كنوني(ساري و آمل) از كار زال و رودابه آگاه مي‌شود و پسر خود نوذر را نزد سام، پدر زال، به گرگساران و مازندران مي‌فرستد و او را نزد خود مي‌خواند، آشكار است كه آن مازندران سرزميني است دور از آمل و ساري.
-‌ در شاهنامه، مازندراني كه سام و كاووس و رستم به آن رفته‌اند، سرزميني است جدا از ايران با مردماني ناايراني. براي نمونه، سام پس از بازگشت از گرگساران و مازندران، نزد منوچهر مي‌آيد و چنين مي‌گويد:
برفتم بدان شهر ديوان نر/ چه ديواني كه شيران پرخاشخر
از اسپان تازي تگاورترند/ ز گردان ايران دلاورترند
-‌ در شاهنامه، از تبرستان يا مازندران كنوني هيچ‌گاه به بدي يادي نشده و سخني از بدي مردمان آن و زيستن ديوان و جادوان در آن و لشكر كشيدن سام و كاووس و رستم به آن نرفته است. اين سرزمين نه تنها از آن ايران است، بلكه نشستنگاه فريدون و منوچهر دو شهريار نامور و بزرگ و دادگر اين كشور است.
-‌ در شاهنامه، آن‌جا كه سخن از «مازندران» است، هيچ‌گاه از گيل مردم، درياي گيلان، گرگان، تميشه، آمل، ساري، كوس همچون مردم و شهرهاي آن سرزمين يا همسايه‌ي آن ياد نشده و هم‌چنين در سخن از آن‌ها، نام مازندران، همچون سرزميني وابسته نيامده است.
-‌ با آن‌كه در شاهنامه تبرستان(آمل و ساري و تميشه) نشستنگاه فريدون شمرده شده، هرگز از زيستن او در «مازندران» سخن نرفته است.

نوشته‌هاي كهن، مازندران كجا دانسته شده است؟
-‌ اين حقيقت كه مازندراني كه كي‌كاووس به آن‌جا رفته و گرفتار شده و سپس رستم به آن‌جا لشكر كشيده و او را باز آورده است، مازندران كنوني نيست، در برخي از نوشته‌هاي كهن فارسي و تازي ياد شده است. در «تاريخ تبرستان»، كه در سال ٦١٣ مهي نوشته شده، چنين آمده است:«مازندران به حد مغرب است». در «زين‌الاخبار» گرديزي، كه پيرامون سال‌هاي ٤٤٢- ٤٤٣ مهي نوشته شده است، در گزارش پادشاهي كي‌كاووس چنين آمده است:«خبر رستم دستان به ايشان رسيد. رستم با ١٢ هزار مرد مسلح تمام از سيستان برفتند و بيابان بگذاشتند و از راه دريا به مازندران آمدند كه او را يمن گويند». در «احيا‌الملوك» از ملك‌ شاه‌حسين سيستاني، كه در نيمه‌ي نخستين سده‌ي يازدهم مهي نوشته شده، چنين آمده است:«رفتن كاووس به مازندران و گرفتار شدن او و پهلوانان ايران، از آن مشهورتر است كه محتاج بيان باشد. اين مازندران كه مشهور شده، نه اين است. بلكه مازندران ناحيه‌اي است در بلاد شام».
-‌ در ديباچه‌ي شاهنامه‌ي ابومنصوري، كه در سال ٣٤٦ مهي نوشته شده، چنين آمده است: «و آفتاب برآمدن را باختر خواندند و فرو شدن را خاور خواندند و شام و يمن را مازندران خواندند و مصر گويند از مازندران است»
-‌ كاربرد مازندران به معني تبرستان، از سده‌ي پنجم آغاز شد و رفته رفته روايي يافت. بسيارند سرايندگان و نويسندگاني كه در سده‌ي ششم مهي آن را به اين معني آورده‌اند. همانند: خاقاني، اميرمعزي، سنايي، ظهير فاريابي و ديگران. به‌كار بردن مازندران به معني تبرستان دو نتيجه دارد: نخست آن‌كه برخي ميان آن دو فرقي پذيرفتند؛ يا آن را دو سرزمين پنداشتند. و دوم آن‌كه رفته رفته تبرستان فراموش شد و مازندران جاي آن را گرفت. چنان‌كه اكنون جز تاريخ‌دانان و شناسندگان و آموزندگان فرهنگ ايران، كسي تبرستان را نمي‌شناسد.
دلبستگي مازندرانيان به شاهنامه
مازندراني‌ها كه هنوز به يك گويش ايراني ويژه سخن مي‌گويند و برخي از باورها(:معتقدات) و آيين‌هاي بسيار كهن ايراني در ميان آنان بازمانده است، همواره به ايراني بودن خويش مي‌باليدند و دودمان‌هاي زياروند، قاروند، باوند، پادوسپانيان كه در مازندران به پادشاهي رسيدند، خود را از نژاد شهرياران يا نام‌آوران باستاني ايران مي‌شمردند و به آيين و فرهنگ ايران دلبستگي فراوان داشتند و در نگاهداشت و پيشبرد آن سخت مي‌كوشيدند. ايرانيان روشن‌بين از اين دلبستگي و كوشش آگاه بودند و از اين‌رو آنان را يادگار پادشاهان باستاني خود مي‌خواندند و بزرگ و گرامي مي‌داشتند. گرامي داشتن شاهنامه، در ميان مازندرانيان، از اين دلبستگي ژرف و پرمغز به ايران و ايرانيان و گوهر و زبان و آيين و فرهنگ آنان سرچشمه گرفته است.
پس آناني كه مي‌گويند مازندران تا روزگار كاووس و چندي پس از آن آريانشين نبوده است و چون انيرانيان(ناآرياييان) و ديويسنان در آن مي‌نشستند، در شاهنامه از آن به بدي ياد شده است؛ سخن نادرستي بر زبان مي‌آورند. آن‌چنان كه ديديم، راستي نه اين است كه آنان مي‌پندارند.


[ شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, ] [ 8:48 ] [ بهمن خياباني ] [ ]